از دیروز تا حالا هی باد های وحشتناک میوزد..
الان به حد مرگ اعصابم خورده...
چون یه عالم نوشتم یهو همش پرید...
دیگه هم حوصله ندارم دوباره بنویسم...
امروز تنها کار مفیدم این بود که پروژه مهدوی و نوشتم..
انفرادی که ۱۰ صفحه س هنوز مونده...وای خدایا..
و اینکه امروز رفتم تاکو...
یه چیزی در وجودم فریاد میزد : آی ناری...خیلی میری تاکو ها؟
من : چی؟ من؟ تاکو؟ نه...چی هست اصلا...
اما نه خدائیش نمیرم زیاد دیگه...نه...نه...!
امروز هوا دو نفره بود....اما محدثه پایه نبود دیگه...
وگرنه میرفتم دریا ....
آها ماجرای محمد بسیجی هم یادم باشه تعریف کنم...
آی آدم زرنگ...
سلام دوست عزیز
امیدوارم حالت خوب باشه
من میخوام از شما دعوت کنم تا به جامعه مجازی پنجره بپیوندید تا با کمک هم یک جامعه ی مجازی بزرگ درست کنیم
حتما بیاید
در پایان دی ماه به هر یک از سه کاربر فعال سایت یک دامنه ی .irو یا .com به انتخاب خود او اهدا میشود.
پس میتونی با کمی فعالیت وبلاگتو به سایت تبدیل کنی!
عضو شو ضرر که نداره!
عجله کن
ممنون
منتظرم
راستی اگه خواستی سایت ما رو با نام جامعه ی مجازی ایرانیان لینک کن و لینک خودتو تو قسمت خدمات پنجره ثبت کن
ممنون
همچنین میتونید با عضویت تو سایتی که بنر اون بالای سایت قرار داره از طریق وبلاگتون به کسب درامد بپردازید.
شما میتونی با خدمات پنجره وبلاگتو به 130 موتور جستجو معرفی کنی
من همیشه هوام دو نفره هست ولی طرفم اینجا نیست اگه هم بود .......
سلام متوجه نشدم چی نوشتید
مهدیه هم اجیم هست یعنی خواهرمه
من دبیرستان بزرگسالن ثبت نام کردم و درس های پیش دانشگاهی رو هم غیر حضوری گرفتم و ۴ تا نهایی هست و ۴ تا داخل مدرسه بعدش هم سربازی دی ماه اعزام میشم