دیروز اومدم بخوابم..
اما اول گفتم کلیپی که آروی خواسته بود درست کنیم بعد..
کلیپ پدر بزرگ و پسر...
از ساعت ۳ تا ۵ طول کشید....
بس که خندیدیم...
باورتون میشه نزدیک ۷۰-۸۰ بار گرفتیم....
بالاخره گرفتیم و خیلی خوب دراومد....ته خنده س...
بعد هم خوابیدم
..و امروز هم که یکی ۱۰:۳۰ یکی هم ۲:۳۰ امتحان داشتم...
مخم دیگه تعطیل شده.....
وای نکته ی جالب...
ندا نمیدونست صبح امتحان داره....تا بیاد ما دق کردیم...
اما به موقع رسید..
بعد از امتحان رفتیم ناهار خوردیم....
خیلی خوش گذشت گفتیم خندیدیم...
آخی آروی گشنه ش بود پیتزا میخواست...الهییییییییییییی!.
امتحان اقتصادی سخت بود اما مطبوعاتی خوب بود...
بیچاره بهار و سمیرا ۳ تا امتحان داشتن...
فردا آخرین امتحان راحت میشیم...
واسه یادگاری این و مینویسم..:
بچه ها دم در دانشگاه چی دیدین؟
ترشی لواشک آلوچه...
روز خوبی بود..
دیشب به معنای واقعی زجر کشیدیم...
همه ی ما بچه ها....
یکسره میخوندیم و تموم نمی شد...
من که تا از امتحان آثار اومدم خونه میخواستم شروع کنم به خوندن
اما بچه ها گفتن نامرد نباش بذار ما هم برسیم خونه بعد
آخه خونه ما نزدیکه به دانشگاه...
منم تا بچه ها بیان خونه تو فیس بوک چرخیدم و..
بعد زجر کشیدنا شروع شد...
تا نزدیک ۳ بیدار بودیم...
همه جنازه بودن...
محدثه میگفت چشمام داره بسته میشه...
مث روش تحقیق خلاصه ی فصل ها رو روی وال مینوشتم...
دیگه آخرا چشام چپ شده بود...خطای کتاب و جا به جا میدیدم....
همین چپیه چشمام بانی خیر شد...
به آروی پی ام اشتباه دادم و باعث شد آشتی کنیم...
صبح روز امتحان بیدار شدم و خوندم و خوندم و خوندم....
تست زدم...به به همش غلط بود...
خلاصه بگم..
۴۵ تا سوال بود که من ۲۰ -۳۰ تاش و با شک و شانسی زدم...
تانیا که اصلا نخونده بود به امید من...
هر چی من بشم اونم میشه...
با مراقب تو آمفی تئاتر هم دوام شد..
وسط امتحان هم بلندم کردن جام و عوض کردن...
بعد از امتحان در حالی که همه عصبانی بودن
از سوالا خواستیم بریم پیش استاد
اما استاد اظهار داشتند : نمیام....
میدونستن گند زدن میترسیدن بیان..
آی آدم زرنگ......
چقدر تو حیاط خنیدیدم و مسخره بازی در آوردیم...
میخواستیم اینقدر بمونیم تا استاد رد شه بگیریمش...
میومد تا دم در.....ما رو میدید دوباره بر میگشت سمت ساختمون..
آی استاد فراری...
روزی بودا...
بعد هم جنازه ام رسید خونه..
با آروی آشتی کردم
میفتم...
سلام سلام...
خیلی خیلی خوشحالم...
چون با وجود مشقات فراوانی که دیشب تا 2 شب متحمل شدم..
امتحانم و عالی دادم...20 میشم..
.البته اگه تعریفی ها رو خوب تصحیح کنه!
دیروز به طور مداوم من و بهار و محدثه و ندا تو فیس بوک بودیم...
خیلی باحال بود...
کل کتاب و پیاده کردیم رو وال..
وای 4 روزه با آروی قهرم...
دلم واسش تنگ شده..
دیروز پریروزا مریض بود...آخی آروییییییییی
امروز اگه وقت شد میخوام واسش شعری بسرایم...
آروی بیا گرنتس بخور...
------------------------------------------------------------------------
وای امروز بعد از امتحان داشتیم یخ میزدیم..
اینقدر سرد بود...کمی هم بارون میباره..
پس فردا امتحان ترجمه آثار دارم...
وای چتر...
امروز مادر گیر داده بود چتر کجاست ؟
منم هی میگفتم : نمیدونم ...
اصل قضیه اینه که یلدا خانوم جا گذاشتن تو کانووووون...
*فعلا..
سلام...
امروز تا الانش که اتفاق خاصی نیفتاده...
اما شاید روز خوبی بشه..
داریم میریم خونه ی بهار ...مجلس ختم منه...
قراره که واسه من مجلس ختم بگیرن...
الان ندا کنارمه....گوشیش سرم و گرفت...
چه صفحه ای داره اما....دمش گرم....
خیلی باحاله....
خوب من دیگه برم...
ایشالا بهمون خوش بگذره...
مهمانان : محدثه ..ندا...مریم...نارون...و با حضور افتخاری نسترن
جمعه ...شنبه...یکشنبه...
همه بی هیچ اتفاق خاصی گذشت...
جای احساس نیست وگرنه گفتنی زیاد بود...
فردا اولین امتحان شروع میشه...
خدا کنه زود بگذره..
مریم هم میگه : خدا کنه زودتر تموم شه!
با هم تو کافی نتیم....
عکس میل کرد...
واسه سنگ آسمانی..
الان مث .... پشیمونه!!
.