روز خوبی بود...
با اونکه فردا امتحان میان ترم روش تدریس دارم و
هیچی نخوندم خوشحالم...
امروز با محدثه و آذین رفتیم کانون..
معین هم اومدیم...
وای خدای من....یادم نیست آخرین بار کی دیده بودمش....
دلم خیلی واسش تنگ شده بود...
حرف زدیم...
از نا امیدی هامون گفتیم...
ازینکه همه چیز یادمون رفته...
روز خوبی بود...
بعد از اون با محدثه رفتیم آیس پک و ذرت خوردیم..
و بعد در غروبی پر از مشغله از هم جدا شدیم....
تا ساعت ۹ حس خوندنم نبود...
به جاش با آراد و یلدا رفتیم یه روم عربی رو گذاشتیم سرمون..
آراد و دوست دارم...
خیلی...
نمیدونم چرا...
بعد چند فصل خوندم....
باز هم میخونم....باید موهام و پلیسه کنم..
لاله بهم اس ام اس داد...
تنها کسی که بعد از ندا بهم رای مثبت داد...
هنوز بر سر این دو راهیم....!!