سلام..
بارون میباره به شدت..
هوا سرده..روح منم همراهش...
دیروز دم دمای غروب دلم گرفته بود و گریه میکردم...
نباید میگفتم اینجا....اما نمیگفتم رو دلم میموند...
ساره اومد خونمون...چقدر حرف داشت....چقدر خندیدیم...
چقدر تاسف خوردیم..
هیچی درس نخوندم...نخوندیم...امیدوارم بخونیم..
الان کافی نتم..
ساره و یلدا پایینن...ساره میره خونه..
روز های عادی زندگیم و میگذرونم...
خسته ام....
با آراد مدتیه حرف نمیزنم...
قهر نیستیم...اما...
خوب دیگه...
دلم گرفته...
بگذاریم تنهایی آواز بخواند...
یکتا کیه ؟شمایی
من فکر میکردم اسمتون نارون هست