دیروز خیلی روز خوبی بود...
با اونکه ۲ بار به طور کامل خیس شدیم خوب بود....
من و سحر و نیلوفر و ساره و یلدا رفتیم چهار ده....
محل سحر اینا...
خیلی جای قشنگی بود...خیلی..
خیلی بهمون خوش گذشت...
جشنواره ی آلوچه بود...
کلی آلوچه خوردیم...
کلی عکس گرفتیم...شادی کردیم...
مناظر هم فوق العاده بود...
رعد و برقای وحشتناکی میزد....
جای همه خالی...
امروز هم بد نبود..
همگی مهمون ندا بودیم..
واسه تولدش....
۴ نفر پشت نشسته بودیم...
مردیم از خنده...
پول خنده هامون و اما پرداختیم....
هوا خیلی ابریه....
خدایا....
کمکم میکنی؟
انگاری اینا قضیه خواستگار و میخوان جدی بگیرن....
اما من دوس ندارم ازدواج کنم....
هر چی فکر میکنم میبینم این اصلا تو برنامه ی زندگیم نیست...
+ امروز خبر رسید دوست پسر فروغ مرد..
خیلی غصه دار شدم....خیلی..
وبلاگتون خیلی قشنگه مرسی که به من هم سر زدید اگر موافقید با هم تبادل لینک کنیم پس به وبلاگم بیاید و خبر بدید