...زندگی منهای تو...

دلتنگ کسی هستم که به دلتنگی من میخندد..!

...زندگی منهای تو...

دلتنگ کسی هستم که به دلتنگی من میخندد..!

تموم شد...



امروز روز ارائه پایان ناممون بود....

من که امروز با همه ی خوبی هاش واسم مث مرگ بود...

دیشبش که تا ۵ صبح بیدار موندم...

به خاطر پاور پوینت لعنتی....

بیچاره آقای معلم رو هم تو زحمت انداختم...

دو ساعت بیشتر نخوابیدم...

صبح که پا شدم حس میکردم هیچی نمیدونم...

اصلا اسمم هم به سختی یادم میومد...

خلاصه بعد از امتحان ترجمه شفاهی ۳

وارد آمفی تئاتر شدیم و خلاصه این کابوس گذشت...

بعد هم کلی عکس گرفتیم با بچه های دانشگاه...

بعد هم رفتیم ناهار کوبیده خوردیم ...به به...

چقدر خندیدیم....چقدر خوش گذشت...

روز خاطره انگیزی بود...

بعد هم رفتیم کاسپین...

من و مریم کفشامون و در آوردیم و خلاصه خوش گذشت..

مرسی خدا جونم..

بعد هم برگشتیم دانشگاه با استاد خادم جون عکس گرفتیم....

بهش یه کتاب شعر هدیه دادیم...

و در غروبی دل انگیز رفتیم خونه هامون....

اما میدونین چیه؟

دلم گرفت...

۴ سال چقدر زود گذشت...

همه چیز تموم شد....

اون خنده های سر کلاس...

اون ضایع شدنا.....جیم زدنا....گردشای علمی....

خدایا لحظات خوبی داشتم تو دانشگاه....

شکرت..

یعنی دیگه هیچ وقت چنین دوره ای تکرار نمیشه نه؟

وقتی دبیرستان میرفت که بره...

همه گریون و ناراحت بودیم...

اما بعدش کلی بهمون خوش گذشت...

یعنی میشه دنیا بعد از دانشگاه هم خوب باشه....

نمیخوام بزرگ شم....

نظرات 2 + ارسال نظر
کعبه دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:04 ب.ظ

چرا اینقد فضای وبلاگت غم انگیزه
تو چند سالته ؟ من از نحوه نوشتنت که قبلا خونده بودم فکر کردم بچه دبیرستانی هستی ، ولی الان میبینم که راجبه پایان نامه حرف میزنی
میشه شفاف سازی کنی ؟

بله من ۲۳ ساله هستم فک کنم هم سنیم

کعبه دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:33 ق.ظ http://kabjoon.persianblog.ir

گفتی ازدواج اجباری
منم درگیرشم . یعنی باید ازدواج کنم .
اصلاً دلم نمی خواد با مردی ازدواج کنم که هیچ علاقه و کششی بهش ندارم . امیدوارم مجبور به این کار نشم و یکی که به دلم میشینه بیاد دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد