...زندگی منهای تو...

دلتنگ کسی هستم که به دلتنگی من میخندد..!

...زندگی منهای تو...

دلتنگ کسی هستم که به دلتنگی من میخندد..!

مریم جون بابت امروز ممنون...

 

امروز با اونکه اولاش دلم گرفته بود اما روز خوبی بود.. 

امروز ناهار خونه مریم اینا دعوت بودیم... 

من بهار محدثه ندا سارا... 

مریم سنگ تموم گذاشته بود.... 

صدای ملاحت میاد که میگه : << مریم هیچ کاری نکرد..>> 

حالا فرقی نداره...دست مامانش درد نکنه... 

غذا ها خوشمزه بودن.. 

بعد از ناهار هم رفتیم تو اتاق مریم گفتیم و خندیدیم... 

وای خدای من خیلی خوش گذشت....بی نهایت ازت ممنونم..  

خسته نباشم الان یادم اومد نماز نخوندم.... Whoop De Doo

فال گرفتیم..فال حافظ...واسه من بیابان عشق اومد... 

همون بیابونی که توش گم شدم.. to_take_umbrage.gif 

بعد مریم و ملاحت خوانندگی کردن ما دست زدیم و خندیدیم.. 

بعد هم شروع کردن به رقصیدنو ما دیگه ترکیدیم از خنده..

خیلی روز خوبی بود.... 

بچه ها خیلی ممنون بابت امروز..مخصوصا مریم... 

الان کافی نتم...خیلی دیرم شده... 

واااااااااااای میکشنم... 

 

ممنون خدای مهربون

روزهای عادی..


سلام..

بارون میباره به شدت..

هوا سرده..روح منم همراهش...

دیروز دم دمای غروب دلم گرفته بود و گریه میکردم...

نباید میگفتم اینجا....اما نمیگفتم رو دلم میموند...

ساره اومد خونمون...چقدر حرف داشت....چقدر خندیدیم...

چقدر تاسف خوردیم..

هیچی درس نخوندم...نخوندیم...امیدوارم بخونیم..

الان کافی نتم..

ساره و یلدا پایینن...ساره میره خونه..

روز های عادی زندگیم و میگذرونم...

خسته ام....

با آراد مدتیه حرف نمیزنم...

قهر نیستیم...اما...

خوب دیگه...

دلم گرفته...


بگذاریم تنهایی آواز بخواند...

روز تولدم..



دیشب به علت گریه هام صبح نتونستم برم کلاس...

خوابم میومد..چشمام میسوخت...

آنتراک دوم رسیدم....

بچه ها خوندن : تولد تولد تولدت مبارک..

اما من شوقی نداشتم....

نمیگم چرا...اینجا جاش نیست...

بعد از کلاس...فقط من و ندا و سمیرا رفتیم کلاس روش تحقیق...

استاد هم امروز جو گیر شده بود ندا رو صدا زد ازش درس پرسید!

بعد از کلاس من و ندا رفتیم سلف...

غذا خوردیم و رفتیم خونه هامون....

قیافم به شدت ناله بود...خیلی زشت شدم..

به لاله و مهرانا اس ام اس دادم اگه خونه ان برم پیششون ...اما نبودن..

یهو مریم اس ام اس داد بیا خونه ما تنهام....

خوشحال شدم...

دلم نمیخواست خونه باشم...باید اون لحظه ها رو پر میکردم که بغضم نترکه

پیش مریم خوش گذشت...گفتیم و خندیدیم...

تو فیس بوک همه بچه های دانشگاه و یه سری استاد ا رو سرچ کردیم و

ازینکه اینا همه با هم بودن و ما عقب مونده بودیم کلی خندیدیم..

جملات زیبا نوشتیم با هم و در تاریکی سیاه شب برگشتم خونه...

حسین و تو راه دیدم...با هم نون خریدیم...

امروز سحر وقتی نبودم واسم کادوی تولدم و آورد خونه..

حالم خوش نیس!

تولدم مبارک

شب به خیر

اه اعصاب ندارم بابا...

 

 

 هیچی تو این زندگی کوفتی نمیخواد باهام راه بیاد.... 

اه...حالا زیاد اعصاب داشتم ...زمین و زمان دست به دست هم دادن روانم و بریزن به هم.. 

امروز روز گندی بود گند.... 

فقط تنها خوبیش این بود که با مرجان رفتیم مطهری گردی... 

ذرتی خوردیم و برگشتیم خونه... 

در حالی که هر دو دلتنگ و خسته بودیم... 

خیلی داغونم خیلی....امروز ندا میگفت بریم مشاوره... 

یعنی حالم خوب میشه اگه برم؟ 

وای اگه بخواد چرت و پرت بگه همون جا چپ و راست میکنم طرف و 

...حالا میبینی!

نارون منهای یکتا...

 

  

به نام خالق یکتا...خالق تو...

 

از روزگار پر از درد و رنجم مینویسم و دیگر هیچ... 

هر روز را همان طور که هست مینویسم...برای تو که نیستی... 

میخواهم جاودانه بماند روزهای بی تو بودن... 

میخواهم تا زنده ام تو را به دوش بکشم... 

امشب از دلتنگی نوشتم...زیرا که دلم بس گرفته و مغموم است.. 

میخواهم اینجا منهای تو باشد... 

اینجا فقط من هستم و من.... 

نه تویی هست...نه مایی... 

 

 

                                       نارون تنها...