سلام سلام...
امروز یه روز فوق العاده بود...
اول ۲ بهمن ؛
روز خوبی نبود...
خیلی گریه کردم...
دو نفر انسان رفتن رو اعصابم.....
واقعا واسشون متاسفم که ذره ای درک ندارن..
تازه اخرش هم طلبکار میشن و واگذار میشم به خدا.....
اشکالی نداره بتازید...
خیالی نیست...
آراد رفته کرمان...دلم گرفت..
حس میکنم قراره کمرنگ شه....و میشه...!
خیلی روز مزخرفی بود!
۳ بهمن ؛
روز خیلی خیلی خوبی بود...
همگی خونه ی محدثه اینا دعوت بودیم..
من ندا مریم بهار...
جمعمون جمع بود...
یه سوزه هایی هم داشتیم اما...
دختر عمه های محدثه میومدن تو اتاق و میرفتن رو اعصابمون!
یادگاری نوشت ؛
دختر عمه- بینی همتون نیاز به جراحی داره فقط بینی محدثه خوبه!
ما ........
روز خوبی بود...کلی سر قضیه محمد خندیدیم...
خدایا ممنونم بابت شادی اون روز....
تو راه برگشت حسابی دلم گرفت که اینجا جاش نیست!
و امروز ؛
بعد ازینکه رفتیم دانشگاه و گواهی اشتغال به تحصیل و گرفتیم...
همگی رفتیم به سمت کاسپین...
اما قبلش با تلاش فراوان یه سی دی توپ زدیم..
بعد دیدیم خیلی گشنمونه...رفتیم حاتم واسه ناهار....
وای خدای من تا به حال پیتزایی به اون خوشمزگی نخورده بودم..
هنوزم مزه اش زیر زبونمه....
خیلی خیلی خوشمزه بود و خوش گذشت...
کلی گفتیم و خندیدیم.....
بعد رفتیم به سمت کاسپین...
به به چه روز توپی بود...
یه عالم عکس گرفتیم....دیگه خسته شده بودیم از هر چی عکس..
یه سری سگ اونجا بودن....بهار ازشون میترسید...
آی خندیدیم...اما بهار گریه کرد طفلی....
بعد رفتیم چای نوشیدیم...خیلی چسبید...
وای من عاشق این گردش علمی هام....
همممممممممم.عالی بووووووود بچه ها
دیروز اومدم بخوابم..
اما اول گفتم کلیپی که آروی خواسته بود درست کنیم بعد..
کلیپ پدر بزرگ و پسر...
از ساعت ۳ تا ۵ طول کشید....
بس که خندیدیم...
باورتون میشه نزدیک ۷۰-۸۰ بار گرفتیم....
بالاخره گرفتیم و خیلی خوب دراومد....ته خنده س...
بعد هم خوابیدم
..و امروز هم که یکی ۱۰:۳۰ یکی هم ۲:۳۰ امتحان داشتم...
مخم دیگه تعطیل شده.....
وای نکته ی جالب...
ندا نمیدونست صبح امتحان داره....تا بیاد ما دق کردیم...
اما به موقع رسید..
بعد از امتحان رفتیم ناهار خوردیم....
خیلی خوش گذشت گفتیم خندیدیم...
آخی آروی گشنه ش بود پیتزا میخواست...الهییییییییییییی!.
امتحان اقتصادی سخت بود اما مطبوعاتی خوب بود...
بیچاره بهار و سمیرا ۳ تا امتحان داشتن...
فردا آخرین امتحان راحت میشیم...
واسه یادگاری این و مینویسم..:
بچه ها دم در دانشگاه چی دیدین؟
ترشی لواشک آلوچه...
روز خوبی بود..
دیشب به معنای واقعی زجر کشیدیم...
همه ی ما بچه ها....
یکسره میخوندیم و تموم نمی شد...
من که تا از امتحان آثار اومدم خونه میخواستم شروع کنم به خوندن
اما بچه ها گفتن نامرد نباش بذار ما هم برسیم خونه بعد
آخه خونه ما نزدیکه به دانشگاه...
منم تا بچه ها بیان خونه تو فیس بوک چرخیدم و..
بعد زجر کشیدنا شروع شد...
تا نزدیک ۳ بیدار بودیم...
همه جنازه بودن...
محدثه میگفت چشمام داره بسته میشه...
مث روش تحقیق خلاصه ی فصل ها رو روی وال مینوشتم...
دیگه آخرا چشام چپ شده بود...خطای کتاب و جا به جا میدیدم....
همین چپیه چشمام بانی خیر شد...
به آروی پی ام اشتباه دادم و باعث شد آشتی کنیم...
صبح روز امتحان بیدار شدم و خوندم و خوندم و خوندم....
تست زدم...به به همش غلط بود...
خلاصه بگم..
۴۵ تا سوال بود که من ۲۰ -۳۰ تاش و با شک و شانسی زدم...
تانیا که اصلا نخونده بود به امید من...
هر چی من بشم اونم میشه...
با مراقب تو آمفی تئاتر هم دوام شد..
وسط امتحان هم بلندم کردن جام و عوض کردن...
بعد از امتحان در حالی که همه عصبانی بودن
از سوالا خواستیم بریم پیش استاد
اما استاد اظهار داشتند : نمیام....
میدونستن گند زدن میترسیدن بیان..
آی آدم زرنگ......
چقدر تو حیاط خنیدیدم و مسخره بازی در آوردیم...
میخواستیم اینقدر بمونیم تا استاد رد شه بگیریمش...
میومد تا دم در.....ما رو میدید دوباره بر میگشت سمت ساختمون..
آی استاد فراری...
روزی بودا...
بعد هم جنازه ام رسید خونه..
با آروی آشتی کردم
میفتم...
سلام سلام...
خیلی خیلی خوشحالم...
چون با وجود مشقات فراوانی که دیشب تا 2 شب متحمل شدم..
امتحانم و عالی دادم...20 میشم..
.البته اگه تعریفی ها رو خوب تصحیح کنه!
دیروز به طور مداوم من و بهار و محدثه و ندا تو فیس بوک بودیم...
خیلی باحال بود...
کل کتاب و پیاده کردیم رو وال..
وای 4 روزه با آروی قهرم...
دلم واسش تنگ شده..
دیروز پریروزا مریض بود...آخی آروییییییییی
امروز اگه وقت شد میخوام واسش شعری بسرایم...
آروی بیا گرنتس بخور...
------------------------------------------------------------------------
وای امروز بعد از امتحان داشتیم یخ میزدیم..
اینقدر سرد بود...کمی هم بارون میباره..
پس فردا امتحان ترجمه آثار دارم...
وای چتر...
امروز مادر گیر داده بود چتر کجاست ؟
منم هی میگفتم : نمیدونم ...
اصل قضیه اینه که یلدا خانوم جا گذاشتن تو کانووووون...
*فعلا..